یون فوسه در سال ۱۹۵۹ در هوگسوند نروژ به دنیا آمد و در استرندبارم بزرگ شد. تجربه تصادفی شدید در هفت سالگی که او را به مرگ نزدیک کرد، بهطور قابل توجهی بر نوشتن او در بزرگسالی تأثیرگذار بود. فوسه تحصیلات دانشگاهی خود را در دانشگاه برگن و در رشته ادبیات تطبیقی ادامه داد. اولین رمان فوسه به نام «قرمز، سیاه» در سال ۱۹۸۳ منتشر شد و اولین نمایشنامهاش با نام «و ما هرگز از هم جدا نمیشویم»، در سال ۱۹۹۴ اجرا و منتشر شد. در کارنامه ادبی فوسه علاوه بر رمان و نمایشنامه آثاری در زمینه داستان کوتاه، شعر، کتاب کودکان، و مقاله نیز به چشم میخورد.
نمایشنامه «کسی می آید» اثر یون فوسه (-۱۹۵۹) نمایشنامه نویس نروژی است. او پیش از نوشتن نخستین نمایشنامه اش، پانزده سال رمان، داستان و شعر برای کودکان می نوشته است. وی به درخواست یک کارگردان جوان نروژی کای یونسن، در سال ۱۹۹۴ نمایشنامه «و ما هرگز از هم جدا نمی شویم» را نوشت. سال ۱۹۹۶ برای «کسی می آید» موفق به دریافت جایزه ایبسن شد. یون فوسه به عنوان بزرگ ترین نمایشنامه نویس معاصر نروژی و یکی از مهم ترین نمایشنامه نویسان زنده دنیا شناخته شده است. او زبان تئاتری را در اواخر قرن بیستم متحول کرد و نگاهی نو به آن بخشید. ویژگی منحصربه فرد در آثار فوسه، زبان و فرم روایی اوست. او در نمایشنامه هایش از شیوه ای شاعرانه استفاده می کند، او کلمات را به صورت پلکانی و متقاطع می نویسد، تقریبا شبیه شعر نو، که همین ویژگی او را از بین دیگر نمایشنامه نویسان هم عصرش متمایز می کند. او به یک زوج می پردازد که از دیگران گریخته اند برای آن که معتقدند دیگران بین آدم ها جدایی می اندازند. آن دو به نقطه ای دور رفته اند تا در تنهایی خود با همدیگر زندگی کنند؛ اما از همان آغاز نیز این شک و شبه هست که کسی می آید. زن می پندارد که یک زن می آید تا آرامش آن ها را بر هم بریزد؛ اما مرد دراین باره به جنسیت این فرد مزاحم اشاره ای نمی کند. این فکر درست از آب درمی آید. مردی می آید که این خانه قدیمی و کهنه را در ساحل دریا به این زوج فروخته است.
همانطور که ذکر شد نمایشنامه کسی میآید با ترجمه تینوش نظمجو و به کارگردانی خود او در ایران اجرا شده است. او در این نمایشنامه داستان زوجی را روایت میکند که معتقدند حضور دیگران بین آنها جدایی میاندازد و روابطشان را تحتتاثیر قرار میدهد برای همین تصمیم میگیرند به نقطهای دور سفر کرده و از دیگران فاصله بگیرند. آنها یک کلبه قدیمی ساحلی را برای فرار از دیگران انتخاب میکنند اما از همان آغاز ترسِ اینکه کسی وارد خلوت آنها شود وجود دارد. زن مدام درگیر این ترس است که زنِ دیگری از راه برسد و خلوت آنها را بهم بزند از سوی دیگر مرد نیز همین ترس را از جنس دیگری تجربه میکند. ترسی که خیلی زود ردای واقعیت بر تن میکند و سروکله مردی که این خانه را به آنها فروخته است پیدا میشود. این نمایش با صحنه زدن در توسط مرد صاحبملک و جنجال بر سر باز کردن در به اوج خود میرسد و در ادامه وارد فضاهای ذهنی و ترس و وحشت حاکم بر روابط این زن و مرد میشویم.